دوره اول حضورم درجبهه باحضوردربیمارستان شهیدبقایی ادامه پیداکردپس ازبازگشت ازجوفیروپایان عملیات بدردربیمارستان بقایی ادامه
حضورپیداکردم پس ازمدتی باشدت گرفتن حملات دشمن امارمجروحین روبه افزایش بودپس ازگذشت پایان ماموریت به اصفهان برگشتم ودوباره
زمان حضوردرمدرسه اغاز شده بود امادیگرطاقت ماندن نداشتم دوباره تصمیم به رفتن به جبهه داشتم برای همین منظوراقدام به اموزش
تخصصی امدادنمودم وبه مرکز اموزش امدادستادمشترک امدادودرمان جنگ استان اصفهان رفتم پس ازیک ماه اموزش مجددتصمیم به رفتن به
جبهه گرفتم امامادرم وپدرم رضایت نداشتند واصراربه خواندن درس وحضوردر مدرسه داشتندولیکن این غصه دروجودم فریادمیکشیدومرابسوی
جبهه فرامی خواندمن تصمیم خودم راگرفتم وبه پدرومادرم اعلان حضوردرجبهه نمودم پدرومادرم گفتند این باررضایت نمی دهیم تابه جبهه بروی
اماجواب من باخوشحالی یک جمله بودخداحافظ وگفتم دیگرنیازی برای رضایت مجددنمی باشد وباراول کفایت میکند.بهرصورت
زمان حضورمجدددرجبهه فرارسید وشوروشوق عجیبی درمن تلاطم میکرداین باراعزام به جبهه جنوب ولشکر8نجف اشرف فرارسیده بودبه
منطقه جنوب اعزام شدم وبه عنوان امدادگردرلشکر8نجف اشرف بعنوان بسیجی حضورپیداکردم عملیات قادردرشرف انجام بودلشکر به منطقه
غرب کشوراعزام گردیدوباهواپیماازفرودگاه امیدیه بسمت ارومیه پروازکردیم هواپیماc130ارتش اماده پرواز بودولی خلبان مرتب هشدارسنگینی
هواپیمارامیدادامامسئولین تاکید به پروازداشتند وبه هرصورت هواپیمابه پروازدرامد وبعدازگذشت ساعتی به فرودگاه ارومیه رسیدیم لشکردر
فرودگاه ازهواپیماپیاده شدواتوبوسهامنتظرنیروها بودند یکی پس ازدیگری اتوبوسها پرشدند وبه سمت سلماس حرکت کردندودریکی ازپادگانهای
ارتش مستقردرمنطقه سلماس اسکان داده شدیم دراین پادگان عملیات اماده سازی نیروها شروع گردیدرزمهای شبانه ونگهبانی هاشروع
گردیدپس ازطی چندهفته نیروهادوباره جهت رفتن به منطقه جدیدسازماندهی شدنداتوبوسها رسیدند ونیروها شبانه وباحالت احتیاط منطقه
راترک کردند وازپادگانی که درسه راه د زلی معروف به سه راه مرگ بودمنطقه راترک کردندپس ازگذشت چندین ساعت به منطقه کوههای
اشنویه وپیرانشهررسیدیم لشکربااسکان درچادرهایی که قبلا توسط نیروها برپاشده بودند اسکان یافتندمنطقه بکرودست نخورده درکوههای
پیرانشهردراین اعزام جدید به منطقه که عقبه جنگ بود بوی عملیات می امدرزمهای شبانه وروزانه طولانی مدت اغاز گردیدهروزچندین نوبت
رزمهای شدید اغازگردیددراخرین رزمهای شبانه توصیه های عملیاتی مرتب گفته میشدومااماده ترمیشدیم شهریور63بودومااماده عملیات بودیم
نیروهااماده اعزام شدند وخداحافظی های زیبای بچه هاشروع شده بوددوباره اتوبوسها اماده شدندومااماده اعزام اتوبوسهاگل مال شدند
ومنتظرشب ماندیم سواربراتوبوسهاوسپس ایفاها شدیم ودرنقطه ای درکنارمنطقه مستقرشدیم تاعملیات شروع شود....................پایان قسمت دوم
حضورپیداکردم پس ازمدتی باشدت گرفتن حملات دشمن امارمجروحین روبه افزایش بودپس ازگذشت پایان ماموریت به اصفهان برگشتم ودوباره
زمان حضوردرمدرسه اغاز شده بود امادیگرطاقت ماندن نداشتم دوباره تصمیم به رفتن به جبهه داشتم برای همین منظوراقدام به اموزش
تخصصی امدادنمودم وبه مرکز اموزش امدادستادمشترک امدادودرمان جنگ استان اصفهان رفتم پس ازیک ماه اموزش مجددتصمیم به رفتن به
جبهه گرفتم امامادرم وپدرم رضایت نداشتند واصراربه خواندن درس وحضوردر مدرسه داشتندولیکن این غصه دروجودم فریادمیکشیدومرابسوی
جبهه فرامی خواندمن تصمیم خودم راگرفتم وبه پدرومادرم اعلان حضوردرجبهه نمودم پدرومادرم گفتند این باررضایت نمی دهیم تابه جبهه بروی
اماجواب من باخوشحالی یک جمله بودخداحافظ وگفتم دیگرنیازی برای رضایت مجددنمی باشد وباراول کفایت میکند.بهرصورت
زمان حضورمجدددرجبهه فرارسید وشوروشوق عجیبی درمن تلاطم میکرداین باراعزام به جبهه جنوب ولشکر8نجف اشرف فرارسیده بودبه
منطقه جنوب اعزام شدم وبه عنوان امدادگردرلشکر8نجف اشرف بعنوان بسیجی حضورپیداکردم عملیات قادردرشرف انجام بودلشکر به منطقه
غرب کشوراعزام گردیدوباهواپیماازفرودگاه امیدیه بسمت ارومیه پروازکردیم هواپیماc130ارتش اماده پرواز بودولی خلبان مرتب هشدارسنگینی
هواپیمارامیدادامامسئولین تاکید به پروازداشتند وبه هرصورت هواپیمابه پروازدرامد وبعدازگذشت ساعتی به فرودگاه ارومیه رسیدیم لشکردر
فرودگاه ازهواپیماپیاده شدواتوبوسهامنتظرنیروها بودند یکی پس ازدیگری اتوبوسها پرشدند وبه سمت سلماس حرکت کردندودریکی ازپادگانهای
ارتش مستقردرمنطقه سلماس اسکان داده شدیم دراین پادگان عملیات اماده سازی نیروها شروع گردیدرزمهای شبانه ونگهبانی هاشروع
گردیدپس ازطی چندهفته نیروهادوباره جهت رفتن به منطقه جدیدسازماندهی شدنداتوبوسها رسیدند ونیروها شبانه وباحالت احتیاط منطقه
راترک کردند وازپادگانی که درسه راه د زلی معروف به سه راه مرگ بودمنطقه راترک کردندپس ازگذشت چندین ساعت به منطقه کوههای
اشنویه وپیرانشهررسیدیم لشکربااسکان درچادرهایی که قبلا توسط نیروها برپاشده بودند اسکان یافتندمنطقه بکرودست نخورده درکوههای
پیرانشهردراین اعزام جدید به منطقه که عقبه جنگ بود بوی عملیات می امدرزمهای شبانه وروزانه طولانی مدت اغاز گردیدهروزچندین نوبت
رزمهای شدید اغازگردیددراخرین رزمهای شبانه توصیه های عملیاتی مرتب گفته میشدومااماده ترمیشدیم شهریور63بودومااماده عملیات بودیم
نیروهااماده اعزام شدند وخداحافظی های زیبای بچه هاشروع شده بوددوباره اتوبوسها اماده شدندومااماده اعزام اتوبوسهاگل مال شدند
ومنتظرشب ماندیم سواربراتوبوسهاوسپس ایفاها شدیم ودرنقطه ای درکنارمنطقه مستقرشدیم تاعملیات شروع شود....................پایان قسمت دوم
سال 1363بود15ساله بودم برادربزرگم درجبهه بودومن دیگربرادرم محصل بودیم جنگ چندسالی گذشته بودومن دربسیج به فعالیت
مشغول بودم طی سالها حضوردربسیج وعشق به این حضورارزوی رفتن به جبهه درمن هروزبیشتر می شدهرباردرباره جبهه
صحبت میکردم مادرم میگفت بایددرس بخوانی این جنگ سالها طول میکشدولیکن دلم درجبهه هابال میردسال اول رفتن به
هنرستان برق بود تلاش داشتم تابه جبهه هابروم اماامکان پذیر نمیشدسال دوم هنرستان دراصفهان مشغول تحصیل بودم
برادردیگرم هم به جبهه رفته بود وکارمن بسیار سخت ترشده بوداوایل سال بود که گروهی به مدرسه امدند ودرباره اعزام به جبهه
صحبت کردند واعلان نمودند هرکس تمایل رفتن به جبهه داردباید ازوالدین رضایت نامه بیاورد وچون سن ماقانونی نشده
بودباخوشحالی فرم ثبت نام راگرفتم وخوشحال به منزل رفتم پدرم دراداره بودنزدیک 15کیلومترراه رادویدم تابه اداره پدرم رسیدم
تارضایت نامه دریافت کنم امابانگاه معنی دارپدرم مواجه شدم وبابالا پایین کردن عینک چندبارمن رانگاه کردوبعدگفت این چیه گفتم
میخواهم به جبهه بروم گفت برو درست رابخوان برادرانت درجبهه هستندباناراحتی وحالتی اشک درچشم حلقه زده التماس کردم
بابا ترا به خدا همین یکبار وبعد درس می خوانم دوباره نگاه معنی دارپدرم به من ادامه پیدا کردومن دوباره باحالت التماس گفتم
بابا تورابخدا اجازه بدهید ویکی ازهمکارنش که دراطاق بود به کمک طلبیدم ودوباره التماس کردم پدرم بناچارواکراه گفت پشت خط
وهمین یکبارباخوشحالی گفتم بابا قبول ورضایت نامه راگرفتم وباخوشحالی به طرف مدرسه رفتم وفرم ثبت نام راتحویل دادم این
شروع حرکت برای رفتن به جبهه بودان سال15سال داشتم و اولین حرکت بسوی جبهه اغاز گردید درحکم اولیه قرارشد بعنوان
نیروی تدارکاتی اعزام شویم به منطقه جنوب اعزام شدم وبه قرارگاه خاتم رفتیم عملیات بدراغازشده بودودراین اثنادشمن
اقدام به حمله شیمیایی به رزمندگان رااغاز نموده بودواین تجارب برای این تازگی داشت که تلفات سنگین نیروهای خودی رابهمراه
داشت اولین تجربه حضور و دیدن این فجایع درجنگ دردناک بوداین گذشت ودوره اول حضوردرجبهه روبه پایان بود..............
ادامه دارد
سردار شهید حاج علی حاجبی
در سال 1341 در خانه ای محقر و مذهبی در رو ستای رودخانه بخش رودان از توابع استان هرمزگان دیده به جهان گشود. در همان ایام نوجوانی سبقت را از همه ربوده بود و نسبت به همه هم سن و سالانش امتیازاتی بسیار عظیم داشت از نظر روحی قوی و شجاع و مقاوم در برابر مشکلات و در عین حال صبور و بردبار بود. دوران تحصیلاتی بس دشوار پشت سر می گذراند. در دوران راهنمائی بود که بر اثر فقر مادی مجبور بود برای ادامه تحصیل تابستانها را به کار مشغول شود تا مخارجی هرچند ناچیز برای خود ذخیره کند تا بتواند ادامه تحصیل بدهد. او در این دوران از جهاتی می توان گفت شاگردی ممتاز، با هوش کلاس شناخته می شد.
در سال 1357 در اوج گیری انقلاب اسلامی در تمام تظاهرات مردم مسلمان ایران برای برکناری رژیم طاغوت شرکت فعال داشت. در این ایام سر از پا نمی شناخت و کلاً عاشق انقلاب شده بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی باز هم احساس آرامش در خود نمی دید تا اینکه تصمیم می گیرد ترک تحصیل کند و در سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران در آمد از اول شروع جنگ تجاوزگرانه رژیم مزدور بعث عراق به فرمان امامش وارد جنگ و مبارزه در راه خدا شد و از زمانی که هنوز سپاه در جنگ شکل نگرفته بود.
در جنگهای نامنظم شرکت فعال داشت. مدت 5 سال بود به طور مداوم در جبهه حق علیه باطل مشغول خدمت به اسلام بود و دلیرانه در تمام عملیاتها در خط مقدم جبهه پیروزمندانه انجام وظیفه می نمود.
از خصوصیات اخلاقی ایشان یکی این بود که در تصمیم گیری قاطع و در راه هدف مقدسی که داشت مقاوم و سرسخت بودند و همیشه از روی شناخت و تحقیق کار را انجام می دادند بحق میتوانیم بگوئیم حاج علی پیرو مولایش امیر المومنین علی(ع) بود با همه گفتگو می کرد و با همه نشست و برخواست داشت و هیچ وقت خود را برتر از دیگران نمیدید. ساده می پوشید، ساده می زیست و غذایش نیز خیلی ساده و مختصر بود و در حقیقت علی بازوی پرتوان لشکر غیور ثارا... بود. در این مدت همه مسئولین لطف و عنایت خاصی نسبت به حاج علی داشتند هیچ وقت حب دنیا و مادیات نتوانست او را جلب کند و علی از تمام این مسائل مبرا و پاک بود. یادمان هست در جلساتی که برای حل و تصمیم گیری در امور جنگ تشکیل می شد چنان شیوا سخن می گفت و طرح می داد که برادران را به شگفت وا می د اشت و علی یار گمنام امام بود. همه همرزمانش می گویند حاج علی در تمام مأموریتهای محوله موفق بود و همه از او رضایت کامل داشتند و به همین سبب بود که چندین مسئولیت به این شهید بزرگوار داده بودند. چند سال مسئولیت مخابرات لشکر را به عهده داشتند و همچنین مسئولیت یگان دریائی و به دنبال آن مسئولیت قائم مقام لشکر را به عهده داشت. به حق علی خوب انجام وظیفه کرد. و علی بزرگ و دلیر در عملیات پیروزمندانه کربلای یک در منطقه مهران با اینکه مرحله اول زخمی شده بود مجدداً روانه پیکار می شود و این بار خود می دانست که شهادت نصیبش می شود و پیوسته به سوی خدا پرواز می کند
شهید طالب ذاکری خواهان |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خاطرات جانبازبسیجی محمدصادق افتتاحی بسیجی پایگاه بسیج بقیه الله
خاطرات جانبازبسیجی محمدصادق افتتاحی بسیجی پایگاه بسیج بقیه الله
پایگاه بسیج بقیه الله مسجد امام شهدا گلشهربندرعباس سردار شهید حا
پایگاه بسیج بقیه الله مسجد امام شهدا گلشهربندرعباس
[عناوین آرشیوشده]